سلام اومدم یک چیزی رو بگم برم
فعلان داستان نویسی تعطیل!
چرا؟ چون نه از حال روحی نه از جسمی خوب نیستم و مغزم درست کار نمی کنه و خوب ایده ای واسه داستان ها ندارم کلان حالم خوب نیست
سلام...
چه خبر؟...
اومدم بگم که...
تا یک ماه دیگه نمی تونم فعالیت کنم...
و از گلوره هم هیچی هیچی خبر ندارم...
اخرین باری که بهش پیام دادم گفت گوشی تو دستو بالم نیست
فقط همین...
و بابای 😶🌫️😶🌫️😶🌫️😶🌫️😶🌫️😶🌫️😶🌫️😶🌫️

امممم سلام خوبین سلامت ین چه خبر
دو روز دیگر مدارس باز میشن هعی💀💀🤐🤐🤐😭😭😔😔
تسلیت عرض میکنم 🖤🖤
بزنین روی لنیک
https://uploadkon.ir/uploads/069b20_23bcb666678272006d9724f734e2d6ff3237896407-480p.mp4
که باهاش درد هامون رو زنده کنیم
قرار فعالیت من و گلوره فکنم گلوره زود تر شروع کرده به هر حال کم کم نزدیک به صفر بشه
داخل شیشم 9کتاب داریم و این بده نمیشه هم کاریش کرد
گفتم گفته باشم
و من هی چیم معلوم نیست هی چیم
ممنون که درک میکنید
بابای
سلام سلام بابت مهو بودم ببخشید دیگه
و این که مدرسه ها کم کم داره شروع میشه 😭😭😭😭😭😭🤐🤐😢😢😢😢😢💀💀💀💀
البته اونقدر هاهم بد نیست مگنه؟
خوب حلا خبر ها چیست؟
الان میگویم
1_قرار 2پارت از همین داستان بدم بیرون ووووو 1پارت هم از عشق پیچ در پیچ ما ووووووو بعدشم مهو شم تا ساله بعد وووووووووووو شوخی کردم 
سوآ: حتما براتون سوال چرا ایشون انقدر شوخ تب شدن خوب قرار بیاد خونه ها واسه همین
من: .... میشه بری؟
سوآ: نه
من: ....
برین ادامه
سلام به همه اومدیم با پیشنمایش داستان جدیدم حالا پیش نمایش چی هست
قرار ادکی از داستان رو بهتون بگم اونم خیلی کم
حالا برین ادامه
سلام به همه اومدم یک وبلاگ رو معرفی کنم که تازه وارد هست
من خودم داستان نش رو دنبال میکنم واقعن داستان قشنگی داره
اینم لینکش: http://bfgfgbgfhbdtdtggtdgdtdtg.blogfa.com/?
حتما برین سر بزنین پشیمون نمیشین
سلام به همه اومدیم با یک نظر سنجی من میخوام یک داستان یا تک پارتی از روی یک بازی معروف بنویسم شاید بشناسین... نمی گم کدوم بازی خوب بریم برای نظر سنجی
1_ایا این داستان رو بنویسم؟
2_تک پارتی باشه یا سریال؟
3_این داستان رو از ذهن خودم بنویسم یا از روی بازی؟
اخطار: این داستان قرار شامل صحنه های دل خراش و ناراحت کنده باشه!
منتظر نظر های شما عزیزان هستم 
«سلام به همه» 👋🏻👋🏻👋🏻👋🏻👋🏻
(توجه این مطلب فقط برای جبران مهو بودم هست و این که جدی نگرین 🙏🏻 o(╥﹏╥)o
خوب چی بگم من مقدمه چینیم خوب نیست بریم سر اصل مطلب اقا نمی خوام پز بدم ولی واقعن خوش شانس هستم خوب الان می پرسین چرا؟!
خوب من و مامانم رفته بودیم روتختی بخریم و یک مغازه رفتیم و بعدش اومدیم بیرون و رفتبم دوتا مغازه جلو تر که ۵،۶دقیقه نگزشته بود که اقا مغازه اتیش گرفت...
دیگه خودتون میدونین
و همین دیگه تجروبه باحالی بود
(من کلان به کار ها و چیز های خطر ناک میگم باحال و کلان خطر مطر حالیم نیست و یک کله شق به تمام معنا هستم

ولی دلم برای صاحب مغازه سوخت حالش بد شده بود براش اب قند اورده بودن
هعی بابای
*از داخل مه اومدن بیرون *
سلاممم بابت مهو بودم ببخشید و این که اومدیم با یک چالش...
خوب اول یکان شارژ باطری و یکان ساعت و و یک عدد از 1تا9 رو انتخاب کنید برید ادامه
برین ادامههههه
نکته: این داستان زیاد دارک و دارام نیست و قفط فثل اول قرار یکم دارام باشه

*از داخل مه اومدن بیرون و انداختن کلاه هودی و وایساد روی سکو و نگاه کردن به جمعیت و گقتن جملات با صدای بلند *
من: سلام من نمی دونم چند وقت نبودم یعنی تاریخش از دستم در رفت ولی دوباره اومدم اون مشکلی که باعث میشد که نتونم بیام رو حل فصل کردم و من الان این جا هستم البته بدون وبلاگ و قرار تمام تمرکز رو روی این وبلاگ بزارم و الان با خودتون میگین من نویسنده نیمه راه بودم که کمی درسته فکر کنم همتون سرنا رو بشنتسین در اصل سرنا همون فاطمه یا خودم هستم و این واقعن ببخشید که نبودم.«لحنی اروم این تیکه رو»
و راجب داستان هم اگر گلوره مشکلی ندار ایشون بنویسن واقعن کارشون از من بهتره و داستان جدید هم توی راه هست و دیگه حرفی دارم پس بابای *محو شدن*
سلاممم من Lightning هستم نویسنده جدید این وبلاگ امید وارم از داستان هام و پست... خوشتون بیاد ❤⚡⚡
لینک وبلاگ http://100000000.blogfa.com/? من هست اگر خواستین سر بزنید
یک داستان جدید هم داریم مقدمش رو الان پست میکنم
بای بای ⚡⚡👋🏻👋🏻👋🏻